English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (36 milliseconds)
English Persian
conduct اجرا کردن هدایت کردن
conducted اجرا کردن هدایت کردن
conducting اجرا کردن هدایت کردن
conducts اجرا کردن هدایت کردن
Other Matches
fighter direction هدایت کردن هواپیماهای شکاری هدایت جنگنده ها ازروی ناو
guidance هدایت کردن وسیله یا هواپیمامنطقه پوشش سیستم هدایت هواپیما منطقه زیر پوشش سیستم هدایت
guidance هدایت کردن سیستم هدایت هدایت
enhanced تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhancing تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhance تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhances تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
preside اداره کردن هدایت کردن
direct اداره کردن هدایت کردن
steers هدایت کردن راهنمایی کردن
presiding اداره کردن هدایت کردن
presides اداره کردن هدایت کردن
presided اداره کردن هدایت کردن
lead راهنمایی کردن هدایت کردن
leads راهنمایی کردن هدایت کردن
steered هدایت کردن راهنمایی کردن
steered راهنمایی کردن هدایت کردن
directed اداره کردن هدایت کردن
steer هدایت کردن راهنمایی کردن
steer راهنمایی کردن هدایت کردن
directs اداره کردن هدایت کردن
steers راهنمایی کردن هدایت کردن
conducts هدایت کردن
con هدایت کردن
navigated هدایت کردن
conducted هدایت کردن
conned هدایت کردن
directing هدایت کردن
guide هدایت کردن
rede هدایت کردن
navigate هدایت کردن
conduct هدایت کردن
navigates هدایت کردن
navigating هدایت کردن
guides هدایت کردن
guided هدایت کردن
conducting هدایت کردن
steering هدایت کردن
conveying هدایت کردن
conveys هدایت کردن
cons هدایت کردن
conning هدایت کردن
convey هدایت کردن
directs هدایت کردن
direct هدایت کردن
conveyed هدایت کردن
convect هدایت کردن
directed هدایت کردن
conducting هدایت کردن بردن
direction مسیر هدایت کردن
fire direction هدایت کردن اتش
conduct هدایت کردن بردن
conducts هدایت کردن بردن
conducted هدایت کردن بردن
debunked کسی را اگاه و هدایت کردن
to direct traffic through ترافیک را از طریق...هدایت کردن
debunks کسی را اگاه و هدایت کردن
debunk کسی را اگاه و هدایت کردن
leads هدایت کردن بست اتصال
canalize هدایت اجباری منشعب کردن
lead هدایت کردن بست اتصال
debunking کسی را اگاه و هدایت کردن
turn off guidance هدایت هواپیماروی باند تاکسی کردن
trim هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trimmest هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trims هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
enforced اجرا کردن
enforce اجرا کردن
exercise اجرا کردن
conducts اجرا کردن
perform اجرا کردن
exercises اجرا کردن
exercised اجرا کردن
enforces اجرا کردن
bring inbeing اجرا کردن
carry out اجرا کردن
actualize اجرا کردن
actualise [British] اجرا کردن
administration اجرا کردن
fulfill [American] اجرا کردن
make a reality اجرا کردن
administrations اجرا کردن
put into practice اجرا کردن
bring into being اجرا کردن
carry ineffect اجرا کردن
implement اجرا کردن
enforcing اجرا کردن
effect اجرا کردن
effected اجرا کردن
effecting اجرا کردن
make something happen اجرا کردن
carry into effect اجرا کردن
accomplish اجرا کردن
put inpractice اجرا کردن
put ineffect اجرا کردن
put into effect اجرا کردن
conducting اجرا کردن
practising اجرا کردن
carry out اجرا کردن
to put in practice اجرا کردن
delivers اجرا کردن
deliver اجرا کردن
execute اجرا کردن
executes اجرا کردن
implement اجرا کردن
executed اجرا کردن
carry into execution اجرا کردن
practises اجرا کردن
practise اجرا کردن
practicing اجرا کردن
put in practice اجرا کردن
fulfit اجرا کردن
executing اجرا کردن
carry into effect اجرا کردن
conduct اجرا کردن
conducted اجرا کردن
implemented اجرا کردن
performs اجرا کردن
execute اجرا کردن
implements اجرا کردن
implementing اجرا کردن
performed اجرا کردن
leads هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
fulfill a contract قرارداد را اجرا کردن
to perform a command فرمانی را اجرا کردن
perform a contract قرارداد را اجرا کردن
obey اجرا کردن دستور
obeys اجرا کردن دستور
obeyed اجرا کردن دستور
obeying اجرا کردن دستور
to carry a motion پیشنهادی را اجرا کردن
direct fire هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
performed بجا اوردن اجرا کردن
fill اجرا کردن بزرگ شدن
fills اجرا کردن بزرگ شدن
sight read فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
performs بجا اوردن اجرا کردن
sight-reads فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
to conduct [run] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
sight-read فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight-reading فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
perform بجا اوردن اجرا کردن
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
execution بدار زدن اعدام اجرا کردن
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to spotlessly perform something اجرا کردن چیزی بطور بی ایراد
programs نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
program نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
passes یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
passed یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
kill پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
kills پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
homing guidance هدایت هواپیما یا موشک بااستفاده از امواج رادار هدایت الکترونیکی
beamrider موشک هدایت شوندهای که به وسیله اشعه رادار هدایت میشود
mace نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
maces نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
terminal guidance هدایت موشک در مراحل اخرمسیر هدایت هواپیما ازفرودگاه یا به فرودگاه
passes صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passed صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
stellar guidance سیستم هدایت نجومی موشکهای هدایت شونده
inertial guidance سیستم هدایت داخلی موشک هدایت خودکار
doctrines اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrine اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
insulate مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulating مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulates مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
reeducate دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
overlays نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
overlaying نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
overlay نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
conductance ضریب هدایت قدرت هدایت
gyro pilot سیستم هدایت خودکار ناو هدایت ژیروسکوپی ناو هدایت نجومی خودکار ناو
celestial guidance سیستم هدایت نجومی موشک هدایت موشک یا قمرمصنوعی با استفاده از صورفلکی
processor وارد کردن داده توسط اپراتور که توسط کامپیوتر اجرا میشود
concurrent اجرای چنیدین برنامه همزمان با اجرا کردن هر بخش کوچک از برنامه به نوبت
to carry out a proposal پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
support کمک کردن یا کمک به اجرا
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
standards تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
standard تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
asynchronous تابعی که جداگانه از برنامه اصلی اجرا میشود و وقتی اجرا میشود که یک موقعیتهای خاصی به وجود آمده باشند
simplest وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simpler وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simple وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com