Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (39 milliseconds)
English
Persian
appraisal
تعیین قیمت کردن
appraisals
تعیین قیمت کردن
Search result with all words
appraise
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraised
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraises
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraising
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
cost center
قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
Other Matches
cost plus pricing
تعیین قیمت فروش با افزودن ضریب مخصوص منفعت به قیمت تمام شده
quantum valebat
در مواقعی که جنسی بدون تعیین قیمت دقیق فروخته و شرط شود که قیمت بر مبنای قاعده فوق بعدا" پرداخت شود
price determination
تعیین قیمت
appraisals
تعیین قیمت
appraisal
تعیین قیمت
administered price
قیمت تعیین شده
batch costing
تعیین قیمت سفارش کالا
agricultural price policy
سیاست تعیین قیمت محصولات کشاورزی
assessment
تقدیم قیمت به منظور تعیین مالیات
assessments
تقدیم قیمت به منظور تعیین مالیات
declared value
قیمت اعلام شده به منظور تعیین مالیات
collusion
برای تعیین قیمت مشترک و یا تقسیم بازار کالامیان خود
quantity theory of money
نظریهای که به موجب ان قیمت هرکالا با مقدار پول تعیین میشود
fair trade laws
قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
cost records
مدارک قیمت تمام شده مدارک تعیین ارزش
pile height
ارتفاع پرز
[این ارتفاع یکی از عوامل تعیین کننده قیمت و کیفیت فرش است.]
authentication
تعیین نشانی تعیین معرف کردن
locating
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
kinked demand curve
و اگر فروشنده قیمت کالا راکاهش دهد فروش وی بیشترنخواهد شد زیرا سایرفروشندگان قیمت خود راپائین اورده و از کاهش قیمت تبعیت میکنند .
open policy
بیمه نامهای که در ان قیمت کالای بیمه شده معین نشده ودر وقت تلف شدن تعیین میشود
bear
کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bears
کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
reserve price
قیمت پنهانی
[در حراجی های فرش و در بازارهای خارج استفاده می شود یعنی صاحب فرش، یک قیمت حداقل در نظر می گیرد و اگر در مزایده قیمت پیشنهادی از آن پایین تر باشد، از فروش امتناع می کند.]
knot ratio
نسبت تعداد گره
[این کسر جهت مقایسه تراکم گره در طول و عرض بافت بکار رفته و عاملی جهت تعیین قیمت فرش می باشد.]
mixed capitalism
نظام اقتصادی که در ان بیشتروسایل و ابزار تولید درمالکیت خصوصی قرار داشته و بازار چگونگی تعیین قیمت و تولید را به عهده دارد ولی با وجود این دولت نیز ازطریق سیاستهای پولی مالی و قوانین مختلف درفعالیتهای اقتصادی تاثیرمیگذارد
current standard cost
مقیاس سنجش قیمت کالای تولیدی یا مواد اولیه با قیمت پایه است
unbundled software
نرم افزاری که قیمت آن همراه با قیمت قطعه نیست
underprice
قیمت پایین تراز قیمت بازار
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
defaults
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulting
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
bull
گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
bulls
گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
bid
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
bids
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
deflated
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflating
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflates
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflate
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
value added
قیمت یا ارزش افزوده شده قیمت یک محصول در بازاربدون توجه به ارزش مواداولیه یی که در تولید ان به کار رفته است
stock watering
سهام تاسیسات گرانقیمتی رابا قیمت اختیاری در بورس فروختن که مالا" به تقلیل قیمت سایر سهام منتهی شود
paasche price index
یعنی حاصلضرب قیمت و مقدار پایه بخش برحاصلضرب قیمت و مقدار درسال جاری
list price
فهرست قیمت اجناس فهرستی که در ان قیمت اجناس یا اگهی ویاکالاهای تجارتی رانوشته اند
normal price
قیمت عادی قیمت معمولی
last price
اخرین قیمت حداقل قیمت
shadow price
شبه قیمت قیمت ضمنی
designate
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
designating
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
blood group
تعیین کردن
determining
تعیین کردن
determine
تعیین کردن
slated
تعیین کردن
slate
تعیین کردن
determines
تعیین کردن
specifies
تعیین کردن
slates
تعیین کردن
fix on
تعیین کردن
identifies
تعیین کردن
appoint
تعیین کردن
appoints
تعیین کردن
tell off
تعیین کردن
formulation
تعیین کردن
appointe
تعیین کردن
fixes
تعیین کردن
identifying
تعیین کردن
specifying
تعیین کردن
identify
تعیین کردن
specify
تعیین کردن
bound
تعیین کردن
fix
تعیین کردن
blood type
تعیین کردن
blood groups
تعیین کردن
blood types
تعیین کردن
identified
تعیین کردن
ascertian
تعیین کردن
apprise
قیمت کردن
values
قیمت کردن
value
قیمت کردن
valuing
قیمت کردن
apprising
قیمت کردن
apprises
قیمت کردن
demarcated
تعیین حدود کردن
locating
تعیین محل کردن
identified
تعیین هویت کردن
admeasure
تعیین حصه کردن
demarcates
تعیین حدود کردن
demarcate
تعیین حدود کردن
demarcating
تعیین حدود کردن
genealogize
تعیین نسب کردن
state-
تعیین کردن حال
stated
تعیین کردن حال
fixes
تعیین کردن قراردادن
states
تعیین کردن حال
fix
تعیین کردن قراردادن
stating
تعیین کردن حال
locates
تعیین محل کردن
located
تعیین محل کردن
predetermine
قبلا تعیین کردن
predestine
قبلا تعیین کردن
abound
تعیین حدود کردن
clearance
تعیین صلاحیت کردن
to fix quota
تعیین سهمیه کردن
state
تعیین کردن حال
pin point
تعیین محل کردن
peg
تعیین حدود کردن
locate
تعیین محل کردن
prifix
قبلا تعیین کردن
delimit
تعیین کردن حدود
delimited
تعیین کردن حدود
identifying
تعیین هویت کردن
identify
تعیین هویت کردن
delimiting
تعیین کردن حدود
identifies
تعیین هویت کردن
quantified
کمیت را تعیین کردن
delimits
تعیین کردن حدود
quantifying
کمیت را تعیین کردن
rezone
از نومحدوده تعیین کردن
assess
تعیین کردن بستن
assessed
تعیین کردن بستن
prifixal
قبلا تعیین کردن
pegs
تعیین حدود کردن
quantify
کمیت را تعیین کردن
assessing
تعیین کردن بستن
quantifies
کمیت را تعیین کردن
assesses
تعیین کردن بستن
cost
قیمت گذاری کردن
overcharges
در قیمت اجحاف کردن
overcharge
در قیمت اجحاف کردن
overcharged
در قیمت اجحاف کردن
overcharging
در قیمت اجحاف کردن
qualifies
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
qualify
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
stating
تعیین کردن وقرار دادن
prescribing
نسخه نوشتن تعیین کردن
state-
تعیین کردن وقرار دادن
subrogate
قائم مقام تعیین کردن
states
تعیین کردن وقرار دادن
prescribes
نسخه نوشتن تعیین کردن
prescribed
نسخه نوشتن تعیین کردن
quantitate
چندی چیزی را تعیین کردن
prescribe
نسخه نوشتن تعیین کردن
state
تعیین کردن وقرار دادن
stated
تعیین کردن وقرار دادن
routes
مسیر چیزیرا تعیین کردن
route
مسیر چیزیرا تعیین کردن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
price market
وضع کردن قیمت در انحصار
overcharged
قیمت اضافی غلو کردن
price setter
قیمت وضع کردن در انحصار
overcharging
قیمت اضافی غلو کردن
overcharge
قیمت اضافی غلو کردن
overcharges
قیمت اضافی غلو کردن
grant a period of grace
ضرب الاجل تعیین کردن تمهیل
exact location
تعیین کردن محل دقیق نقاط
sexualize
جنس برای چیزی تعیین کردن
price taker
قیمت را داده شده فرض کردن
to orient compound
نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
authentication
تعیین اعتبار و صحت اسناد اعلام نشانی کردن
dosimetry
تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
assigned
ارجاع کردن تعیین کردن
locate
تعیین کردن معلوم کردن
locating
تعیین کردن معلوم کردن
limit
محدود کردن تعیین کردن حد
locates
تعیین کردن معلوم کردن
assign
ارجاع کردن تعیین کردن
assigning
ارجاع کردن تعیین کردن
located
تعیین کردن معلوم کردن
defined
تعیین کردن تعریف کردن
defines
تعیین کردن تعریف کردن
assigns
ارجاع کردن تعیین کردن
defining
تعیین کردن تعریف کردن
define
تعیین کردن تعریف کردن
spiral of wages and prices
حرکت تسلسلی مزدها و قیمت ها مارپیچ مزدها و قیمت ها
evaluated
تقویم کردن قیمت کردن
evaluating
تقویم کردن قیمت کردن
evaluate
تقویم کردن قیمت کردن
evaluates
تقویم کردن قیمت کردن
To sell at coast price .
مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
rig the market
با احتکار کالا افزایش وکاهش مصنوعی در قیمت هاایجاد کردن
doctrine
اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrines
اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
air priorities committee
کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
applied
هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
tacit collusion
حالتی که قیمت کالاهای دو کمپانی رقیب دران واحد بالا رود حتی درحالتی که چنین تبانی یی عملا" صورت نگرفته باشددادگاه ممکن است با توجه به قرینه بالا رفتن قیمت اقدامات بازدارنده را با قائل شدن به وجود ان معمول دارد
plot
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plotted
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
convoy routing
تعیین مسیر کاروان دریایی تعیین مسیر حرکت ستون دریایی
marginal cost pricing
قیمت گذاری بر مبنای هزینه نهائی قیمت معادل هزینه نهائی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com