English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
use در حال حاضر در حال اجرا
uses در حال حاضر در حال اجرا
Other Matches
prepare for action حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
standards تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
standard تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
asynchronous تابعی که جداگانه از برنامه اصلی اجرا میشود و وقتی اجرا میشود که یک موقعیتهای خاصی به وجود آمده باشند
simpler وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simple وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simplest وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
run دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
runs دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
operation ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
presented حاضر
presenting حاضر
presents حاضر
stocked :حاضر
stock :حاضر
on hand <idiom> حاضر
present حاضر
in the saddle حاضر
ubiquitous حاضر
existing حاضر
agreeable حاضر
make ready حاضر شدن
readying حاضر به کار
toss off <idiom> حاضر جواب
readied قبضه حاضر
operationally ready حاضر به کار
to e. an appearance حاضر شدن
ready wit حاضر جوابی
ready حاضر به کار
roll call حاضر و غایب
ready قبضه حاضر
readying قبضه حاضر
stand by حاضر بودن
readies قبضه حاضر
attend حاضر بودن
attending حاضر بودن
operationally ready حاضر به عملیات
rigs وضع حاضر
rigged وضع حاضر
rig وضع حاضر
readied حاضر به کار
readiness to report حاضر جوابی
readies حاضر به کار
attends حاضر بودن
For the time being. At peresent. presently. درحال حاضر
active حاضر بخدمت
delicatessen اغذیه حاضر
delicatessens اغذیه حاضر
present [at] <adj.> باشنده [حاضر] [در]
willing حاضر خواهان
repartee حاضر جوابی
at present در حال حاضر
action front حاضر به تیر
at the present moment درحال حاضر
johnny on the sopt حاضر و اماده
existing در حال حاضر
here بدینسو حاضر
get ready حاضر شدن
current در حال حاضر
at the moment در حال حاضر
currents در حال حاضر
omnipresent همه جا حاضر
operational حاضر به کار
omnipresent حاضر در همه جا
unready غیراماده حاضر نشده
attender شخص حاضر در جایی
fair game طعمهی حاضر و آماده
Get ready for the journey(trip) برای مسافرت حاضر شو
presence of mind حاضر ذهنی هوشیاری
fitting out حاضر کردن ناو
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
To keep an appointment . سر قرار حاضر شدن
roll-calls حاضر و غایب کردن
roll-call حاضر و غایب کردن
To call the roll. Roll-call. حاضر غایب کردن
to be present باشنده [حاضر] بودن
action فرمان حاضر به تیر
ready position حالت حاضر به تیر
inbearing ناخوانده حاضر خدمت
march order حاضر براه کردن
obliging حاضر خدمات مهربان
show up سر موقع حاضر شدن
to conjure up با سحر حاضر کردن
actions فرمان حاضر به تیر
operational route جاده حاضر به کار
i agreed to go حاضر شدم بروم
he refused to go حاضر نشد برود
inbearing فضولانه حاضر خدمت
get ready حاضر کردن یا شدن
call the roll حاضر و غایب کردن
I was an eye witness to what happened. من حاضر وناظر وقا یع بودم
offer to buy something حاضر به خرید چیزی شدن
Those who attended the meeting. کسانیکه در جلسه حاضر بودند
I wI'll get (persuade)him to sign . اورا حاضر بامضاء می کنم
embattle حاضر شدن برای جنگ
When will they be ready? چه وقت آنها حاضر میشود؟
readying حاضربه تیر حاضر باشید
dates در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
date در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
improvisator بدیهه ساز حاضر جواب
make ready اماده شدن حاضر کردن
improvisation بدیهه سازی حاضر جوابی
never to be at a loss for an answer همیشه حاضر جواب بودن
get ready اماده شدن حاضر کردن
Are you prepared to accept my conditions? حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
all available کلیه توپخانه حاضر به تیر
ubiquitous همه جا حاضر موجود درهمه جا
set up حاضر به جنگ کردن توپ
roll call حاضر و غایب کردن افراد
At the moment we are not able to ... در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
show up حاضر شدن حضور یافتن
senior officer afloat ارشدترین افسر حاضر در ناو
ready حاضربه تیر حاضر باشید
readies حاضربه تیر حاضر باشید
embattle حاضر به جنگ کردن یا شدن
readied حاضربه تیر حاضر باشید
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
to compel the attendance of a witness وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
to report oneself حاضر شدن وخود را معرفی کردن
current آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
he would take no refusal هیچ حاضر نمیشد که تقاضایش رد شود
currents آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
operationally ready حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
ready rack قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
set وسیله حاضر بکار تنظیم شده
sets وسیله حاضر بکار تنظیم شده
operating force نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
at this stage <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
setting up وسیله حاضر بکار تنظیم شده
That won't work with me! من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
ready missile موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
hath سوم شخص مفرد اززمان حاضر فعل have
rolling reserve امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
make the scene <idiom> به محل یا حادثه خاص رفتن ،حاضر شدن
our offer to render a service حاضر شدن ما برای اینکه خدمتی بکنیم
actual job [job held] [occupation held] پیشه در حال حاضر نگه داشته شده
It doesn't fly with me [American E] [colloquial] من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
colours انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
colour انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
to report for duty برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
raise pistol فرمان حاضر به تیر درتیراندازی کلت طپانچه ها بالا
to call the roll حاضر غایب کردن [نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
individual demand schedule صورت کالاهایی که یک فرد در یک مدت معین حاضر به خریدانها باشد
resident school مدارس حضوری یا مدارسی که شاگرد عملا در کلاس حاضر میشود
embattle حاضر بجنگ شدن تحت فشار شدید قرار دادن
client side داده یا برنامهای روی کامپیوتر مشتری ونه روی سرور اجرا میشود مثلاگ یک برنامه java script روی جستجوگر و کاربر اجرا میشود و برنامه کربردی مشتری است یا داده ذخیره شده ریو دیسک سخت کابر است
inactive پنجرهای که نمایش داده میشود ولی در حال حاضر استفاده نمیشود
window فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند
minuteman داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند
front de liberation national فعالیت می کرد و در حال حاضر تنها حزب سیاسی الجزایر است
docketing صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
storage فضای موقت حافظه برای داده هایی که در حال حاضر پردازش می شوند
exclusion principle اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
activity تعداد فایل هایی که در حال حاضر در مقایسه با کل آنها استفاده شده اند
activities تعداد فایل هایی که در حال حاضر در مقایسه با کل آنها استفاده شده اند
docketed صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
docket صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
dockets صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
workspace فضایی در حافظه که برای استفاده آماده است یا در حال حاضر اپراتور در آن کار میکند
unpopulated تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
tout temps prist تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
Internet جستجوگر وب سافت ماکروسافت که در حال حاضر آماده است و به کاربر امکان مشاهده صفحه وب را میدهد
IE جستجوگر وب ساخت ماکروساخت که در حال حاضر فراهم است و به کاربر امکان دیدن صفحات وب میدهد
manned اماده به جنگ جنگ افزار حاضر به تیر دارای خدمه
holocene وابسته به دوره زمین شناسی حاضر که ازپایان دوره پلیستوسن شروع میگردد
operating strenght پرسنل حاضر به خدمت پرسنل موجود یکان
executing اجرا
effecting اجرا
effected اجرا
effect اجرا
executes اجرا
exercize اجرا
feasance اجرا
operation به اجرا
executed اجرا
ministration اجرا
runs اجرا
run اجرا
execute اجرا
completion اجرا
implementation اجرا
implementation اجرا
application اجرا
administrations اجرا
administration اجرا
accomplishment اجرا
fulfilment اجرا
performances اجرا
applications اجرا
performance اجرا
execution اجرا
useful <adj.> قابل اجرا
practice طرز اجرا
non execution عدم اجرا
lictor مامور اجرا
load and go بارکنش و اجرا
utilisable [British] <adj.> قابل اجرا
utilizable <adj.> قابل اجرا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com