Total search result: 203 (13 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
pull in |
نقشه یا عملی را متوقف ساختن |
pull-in |
نقشه یا عملی را متوقف ساختن |
pull-ins |
نقشه یا عملی را متوقف ساختن |
|
|
Other Matches |
|
tie up <idiom> |
آرام یا متوقف کردن حرکت یا عملی |
pt down |
متوقف ساختن |
lay off |
متوقف ساختن |
slap down |
متوقف ساختن |
to put to a pause |
متوقف ساختن |
flameout |
متوقف ساختن موتور هواپیما |
cry down |
چیزی را غیر قانونی دانستن متوقف ساختن |
loops |
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود |
looped |
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود |
loop |
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود |
patterns |
نقشه ساختن |
pattern |
نقشه ساختن |
deceleration time |
زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار |
strikes |
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است |
strike |
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است |
notification |
عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود |
maps |
نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن |
map |
نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن |
strategy |
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی |
strategies |
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی |
conformal projection |
نوعی سیستم تهیه نقشه بزرگ کردن یکنواخت نقشه |
line route map |
نقشه نشان دهنده راهها نقشه راهنمای مسیر خطوط سیم دستگاه |
docking plan |
نقشه مسیر ورود کشتی به حوضچه تعمیر نقشه ساختمان قسمت زیر ناوlongshoreman |
cartographers |
ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه |
hyetography |
نقشه کشی از بارندگی نمایش بارش با نقشه |
cartographer |
ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه |
control map |
نقشه مخصوص بررسی صحت بقیه نقشه ها |
mapping |
نقشه کشی کردن تهیه نقشه |
topographic map |
نقشه عوارض نما نقشه توپوگرافی |
scareup |
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن |
storage map |
نقشه انباره نقشه انبارش |
orthographic |
تصویر یا نقشه که در ان خطوط مصور برسطح تصویر یا نقشه عموداست |
plotted |
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه |
plots |
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه |
plot |
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه |
geodesy |
نقشه برداری عملیات نقشه برداری در شبکه جهانی |
map sheet |
شماره برگ نقشه از سریهای مختلف برگ نقشه |
vignetting |
سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی |
outline assembly drawing |
نقشه کلی ساختمان نقشه ایکه تصویر کلی ساختمان را نشان میدهد وجزئیات ساختمان روی ان پیاده نشده است |
spandrel |
لچک [در فرش های لچک ترنج، لچک ها معمولا یک چهارم ترنج بوده و یا دارای نقشه مشابه و یا نقشه متفاوت می باشند.] |
common control |
کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری |
geodetic datum |
سطح مبنای نقشه برداری افق مبنای نقشه برداری زمینی جهانی |
map compilation |
تهیه نقشه جدید یا جمع اوری اطلاعات جدید برای تهیه نقشه |
dead in the water |
متوقف در اب |
halts |
متوقف |
insolvent |
متوقف |
abeyant |
متوقف |
abeyant abeyance |
متوقف |
crash |
متوقف |
crashingly |
متوقف |
crashing |
متوقف |
crashes |
متوقف |
crashed |
متوقف |
halted |
متوقف |
installed |
متوقف |
halt |
متوقف |
to come to a stand |
متوقف شدن |
halt |
متوقف کردن |
stopper |
متوقف کننده |
stoppers |
متوقف کننده |
halt |
متوقف شدن |
hold on <idiom> |
متوقف شدن |
throwbacks |
متوقف سازی |
pull in |
متوقف شدن |
pull-ins |
متوقف شدن |
throwback |
متوقف سازی |
stopped |
متوقف کننده |
halted |
متوقف کردن |
let up <idiom> |
کم کم متوقف شدن |
stopping |
متوقف کننده |
stop |
متوقف کننده |
dead in the water |
متوقف در دریا |
come to a stand |
متوقف شدن |
halts |
متوقف کردن |
halts |
متوقف شدن |
stops |
متوقف کننده |
halted |
متوقف شدن |
fetch up |
متوقف شدن |
pull-in |
متوقف شدن |
put under the ban |
متوقف کردن |
holding attack |
تک متوقف کننده |
suppressible |
متوقف کردنی |
stopple |
متوقف کننده |
stand fast |
متوقف شدن |
to bring traffic to a standstill |
ترافیک را متوقف کردن |
crashed |
متوقف شدن ناگهانی |
crash |
متوقف شدن ناگهانی |
stop in one's tracks <idiom> |
سریه متوقف شدن |
crashes |
متوقف شدن ناگهانی |
stop |
متوقف کردن ایستگاه |
crashing |
متوقف شدن ناگهانی |
stopping |
متوقف کردن ایستگاه |
halts |
فرآیند را متوقف میکند. |
put down <idiom> |
بازور متوقف کرن |
halt |
فرآیند را متوقف میکند. |
stops |
متوقف کردن ایستگاه |
halted |
فرآیند را متوقف میکند. |
windbound |
متوقف دراثر باد |
crashingly |
متوقف شدن ناگهانی |
to come to a stop |
متوقف شدن [مهندسی] |
stray |
که متوقف نشده باشد |
straying |
که متوقف نشده باشد |
stopped |
متوقف کردن ایستگاه |
strays |
که متوقف نشده باشد |
gravel |
شن دار متوقف کردن |
taper off |
تدریجا متوقف شدن |
stopping the work |
متوقف کردن کار |
bench mark |
شاخص علامت نقطه کنترل نقشه برداری شاخص نقشه برداری |
computer aided design and drafting |
طراحی و نقشه کشی به کمک کامپیوتر طراحی و نقشه کشی کامپیوتری |
call it quits <idiom> |
متوقف کردن تمام کار |
check |
کم یا متوقف کردن سرعت بدن |
checked |
کم یا متوقف کردن سرعت بدن |
elevation stop |
متوقف کننده حرکت ارتفاع |
to stop taking [pills] , [to go off a drug] |
متوقف شدن [از خوردن قرص] |
checks |
کم یا متوقف کردن سرعت بدن |
arresting system reset unit |
متوقف کننده سیستم مهارهواپیما |
ended |
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی |
fielding |
متوقف کردن و کنترل گوی هاکی |
pull over <idiom> |
متوقف کردن ماشین گوشه جاده |
ends |
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی |
end |
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی |
to suspend payment |
پرداخت راموقوف کردن متوقف شدن |
to bung up |
با چوب پنبه [یا متوقف کننده] بستن |
to bung |
با چوب پنبه [یا متوقف کننده] بستن |
phaseout |
تدریجا متوقف کردن کار یاتولید |
to stop cold something |
چیزی را فوری کاملا متوقف کردن |
She laid the book aside . |
کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد) |
aborted |
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء |
stall |
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن |
cancellation |
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده |
stalling |
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن |
abort |
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء |
aborting |
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء |
aborts |
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء |
grid navigation |
ناوبری از روی نقشه ناوبری از روی خطوط شبکه نقشه |
projections |
سیستم تصویر در تهیه نقشه سیستم تهیه نقشه جات |
polar stereographic |
سیستم تهیه نقشه قطبی سیستم نقشه برداری قطبی |
trimsize |
اندازه تنظیم شده نقشه حواشی تنظیم شده نقشه |
projection |
سیستم تصویر در تهیه نقشه سیستم تهیه نقشه جات |
cancels |
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل |
cancelling |
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل |
shut off mechanism |
وسیلهای که در صورت بروز خرابی فرایند را متوقف میکند |
forcing |
ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد |
end of page halt |
ویژگی ای که چاپگر را درپایان هر صفحه خروجی متوقف میکند |
cancel |
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل |
forces |
ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد |
force |
ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد |
workable |
عملی |
ex post |
عملی |
makable [spv. makeable] <adj.> |
عملی |
handy <adj.> |
عملی |
achievable <adj.> |
عملی |
contrivable <adj.> |
عملی |
doable <adj.> |
عملی |
feasible <adj.> |
عملی |
practicals |
عملی |
experimental |
عملی |
pracitcable |
عملی |
practic |
عملی |
pragmatics |
عملی |
performable |
عملی |
practicable |
عملی |
factually |
عملی |
operatives |
عملی |
factual |
عملی |
operative |
عملی |
feasible |
عملی |
practical <adj.> |
عملی |
operable |
عملی |
makeable <adj.> |
عملی |
suitable <adj.> |
عملی |
purposive <adj.> |
عملی |
purposeful <adj.> |
عملی |
purpose-built <adj.> |
عملی |
makable <adj.> |
عملی |
proper <adj.> |
عملی |
functional <adj.> |
عملی |
convenient <adj.> |
عملی |
appropriate [for an occasion] <adj.> |
عملی |
applicative |
عملی |
business like |
عملی |
pragmatic |
عملی |
applicatory <adj.> |
عملی |
operational |
عملی |
applied |
عملی |
workable <adj.> |
عملی |
useful <adj.> |
عملی |
manageable <adj.> |
عملی |
down-to-earth |
عملی |
possible [doable, feasible] <adj.> |
عملی |
empirical |
عملی |
down to earth |
عملی |
practicable <adj.> |
عملی |
objectives |
عملی |
objective |
عملی |
de facto |
عملی |
executable <adj.> |
عملی |
utilitarian [useful] <adj.> |
عملی |
trig list |
لیست نقاط نقشه برداری شده فهرست مختصات نقاط نقشه برداری شده |
loop |
حلقهای که انتها ندارد مگر اینکه برنامه متوقف شود |