Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English
Persian
to make things hum
کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
Other Matches
job
فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
jobs
فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
agog
درجنبش
on of
درجنبش
on the fly
درجنبش
install
دایر کردن
circulated
دایر کردن
installs
دایر کردن
circulate
دایر کردن
installing
دایر کردن
circulates
دایر کردن
set afoot
دایر کردن
To establish( make) contact.
تماس دایر ( برقرار ) کردن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
To put things straight(right).
کارها را درست کردن
To spoilt things . To mess thing up .
کارها را خراب کردن
draw up
کارها را تنظیم کردن
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
کارها را قبضه کردن
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
reclaimed
نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
reclaims
نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
reclaiming
نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
reclaim
نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
dispose
ترتیب کارها رامعین کردن
repair
جبران کردن دوباره دایر کردن
repaired
جبران کردن دوباره دایر کردن
revivalist movement
جنبش دوباره دایر کردن آداب و سبک قدیمی
jargonize
بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
scheduling
مرتب کردن ترتیب پردازش کارها
to mend matters
کارها را اصلاح کردن اوضاع را بهبود بخشیدن
dispatching priority
شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
get up
اتو کردن دایر کردن
circulate
دایر کردن منتشر کردن
circulated
دایر کردن منتشر کردن
circulates
دایر کردن منتشر کردن
revive
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
piracy
کپی از چیز تازه ایجاد شده یا کپی کردن کارها
opens
دایر
live
دایر
in good working order
دایر
in order
دایر
lived
دایر
functioning
دایر
opened
دایر
open
دایر
operational
دایر
operatives
دایر
commissioned
دایر
operative
دایر
in working condition
دایر
active
دایر
in a
دایر
in gear
دایر
it is not in good workingorder
دایر نیست
it is in good working order
دایر است
to come into operation
دایر شدن
operate
دایر بودن
utilized lands
اراضی دایر
operates
دایر بودن
working set
مجموعه دایر
ws
انباره دایر
operated
دایر بودن
work space
فضای دایر
runs
رانش دایر بودن
run
رانش دایر بودن
operable
عمل پذیر دایر
the game is on
بازی دایر است
governmentalize
تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
relational
کارها
relation
کارها
to press against any thing
بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
programme of work
برنامه کارها
programme of work
صورت کارها
hang-up
<idiom>
تاخیر دربعضی از کارها
Things are very slack (quiet) at the moment.
فعلا" که کارها خوابیده
To get things moving. To set the wheels in motion.
کارها راراه انداختن
I am ready to compromise.
کارها روبراه است
job scheduler
زمان بند کارها
artwork
کارها و تصاویر گرافیکی
To take things easy(lightly)
کارها را آسان گرفتن
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.
کارها را بجریان انداختن
all aggairs pivot upon him
کارها بدست او می گرد د
Our affairs are shaping well.
کارها داردسروصورت می گیرد
pull (something) off
<idiom>
باانجام رساندن کامل کارها
i. for doing any thing
عدم صلاحیت در همه کارها
She is not concerned with all that .
با این کارها کاری ندارم
put the cart before the horse
<idiom>
انجام کارها بدون نظم
We are past that sort of thing .
دیگر این کارها از ماگذشته
push (someone) around
<idiom>
اجبار شخص درانجام کارها
jobs
اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
set the pace
<idiom>
برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
batch
قرار دادن داده ها و کارها در یک گروه
batches
قرار دادن داده ها و کارها در یک گروه
Things are coming to a critical juncture .
کارها دارد بجاهای با ریک می کشد
job
اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
activity
کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
resource
تقسیم منابع موجود در سیستم بین کارها
activities
کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
priority
شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
priorities
شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
It is an absolute chaos.
همه رشته کارها از دست در رفته است
grasps
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasped
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasp
بچنگ اوردن گیر اوردن
priorities
سیستمی که کارها را به ترتیب الویت پردازش مرتب کند.
priority
سیستمی که کارها را به ترتیب الویت پردازش مرتب کند.
pestered
بستوه اوردن بیحوصله کردن
wins
بدست اوردن تحصیل کردن
getting
بدست اوردن فراهم کردن
begets
بوجود اوردن ایجاد کردن
pester
بستوه اوردن بیحوصله کردن
generates
بوجود اوردن تناسل کردن
get
بدست اوردن فراهم کردن
ingenerate
احداث کردن بوجود اوردن
annoyed
بستوه اوردن خشمگین کردن
resuscitating
اجحیا کردن بهوش اوردن
overwork
خسته کردن به هیجان اوردن
generating
بوجود اوردن تناسل کردن
gets
بدست اوردن فراهم کردن
imported
به کشور اوردن افهار کردن
begetting
بوجود اوردن ایجاد کردن
score
حساب کردن بحساب اوردن
generated
بوجود اوردن تناسل کردن
scored
حساب کردن بحساب اوردن
import
به کشور اوردن افهار کردن
scores
حساب کردن بحساب اوردن
generate
بوجود اوردن تناسل کردن
resuscitate
اجحیا کردن بهوش اوردن
beget
بوجود اوردن ایجاد کردن
resuscitated
اجحیا کردن بهوش اوردن
importing
به کشور اوردن افهار کردن
resuscitates
اجحیا کردن بهوش اوردن
pestering
بستوه اوردن بیحوصله کردن
bought
خریداری کردن بدست اوردن
to carry one off his feet
کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
knockouts
ضربه فنی کردن از پا در اوردن
knockout
ضربه فنی کردن از پا در اوردن
electrified
الکتریکی کردن به هیجان اوردن
untangles
از گیریا گوریدگی در اوردن حل کردن
electrifies
الکتریکی کردن به هیجان اوردن
electrify
الکتریکی کردن به هیجان اوردن
electrifying
الکتریکی کردن به هیجان اوردن
harasses
به ستوه اوردن اذیت کردن
bestir
بحرکت در اوردن تحریک کردن
to pitch into
زور اوردن به حمله کردن
performs
بجا اوردن اجرا کردن
untangle
از گیریا گوریدگی در اوردن حل کردن
performed
بجا اوردن اجرا کردن
perform
بجا اوردن اجرا کردن
to smuggle in
قاچاقی اوردن یاوارد کردن
untangled
از گیریا گوریدگی در اوردن حل کردن
annoys
بستوه اوردن خشمگین کردن
annoy
بستوه اوردن خشمگین کردن
harass
به ستوه اوردن اذیت کردن
besets
بستوه اوردن عاجز کردن
raises
تحریک کردن بعمل اوردن
beset
بستوه اوردن عاجز کردن
to draw in
درحلقه اوردن جمع کردن
port
ببندر اوردن حمل کردن
bears
تاب اوردن تحمل کردن
arguing
دلیل اوردن استدلال کردن
argues
دلیل اوردن استدلال کردن
raise
تحریک کردن بعمل اوردن
to gather together
جمع کردن فراهم اوردن
stand out
دوام اوردن ایستادگی کردن
to draw up
تهیه کردن درصف اوردن
bear
تاب اوردن تحمل کردن
age harden
تصفیه کردن عمل اوردن
argued
دلیل اوردن استدلال کردن
argue
دلیل اوردن استدلال کردن
untangling
از گیریا گوریدگی در اوردن حل کردن
exhaust
خسته کردن ازپای در اوردن
exhausts
خسته کردن ازپای در اوردن
similize
تشبیه کردن تمثیل اوردن
overworked
خسته کردن به هیجان اوردن
overworking
خسته کردن به هیجان اوردن
win
بدست اوردن تحصیل کردن
overworks
خسته کردن به هیجان اوردن
pesters
بستوه اوردن بیحوصله کردن
general
برنامه یا وسیلهای که کارها و برنامههای کاربردی مختلفی را انجام میدهد
minor league
دسته یا گروه فرعی ورزشی تیمهای کودکان یا تازه کارها
generals
برنامه یا وسیلهای که کارها و برنامههای کاربردی مختلفی را انجام میدهد
common
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
commoners
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
commonest
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
scoffs
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
gets
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
wiredraw
مفتول کردن بشکل سیم در اوردن
marshals
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
refreshed
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
updates
بصورت امروزی در اوردن جدید کردن
scoffing
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
reaps
جمع اوری کردن بدست اوردن
updated
بصورت امروزی در اوردن جدید کردن
reaping
جمع اوری کردن بدست اوردن
refreshes
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
reoccupy
دنبال کردن دوباره بدست اوردن
update
بصورت امروزی در اوردن جدید کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com