Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (28 milliseconds)
English
Persian
involve
گیر انداختن وارد کردن
involves
گیر انداختن وارد کردن
involving
گیر انداختن وارد کردن
Other Matches
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
wake up
کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
commandeer
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeered
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
gather
و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
gathered
و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
import
وارد کردن
imported
وارد کردن
initiated
وارد کردن
inducted
وارد کردن
induct
وارد کردن
initiating
وارد کردن
importing
وارد کردن
inducting
وارد کردن
initiates
وارد کردن
initiate
وارد کردن
inducts
وارد کردن
make an entry
وارد کردن
bring in
وارد کردن
inputting
وارد کردن
entered
وارد یا ثبت کردن
inflict casualty
خسارت وارد کردن
initiates
تازه وارد کردن
enter
وارد یا ثبت کردن
initiating
تازه وارد کردن
roster
وارد صورت کردن
enters
وارد یا ثبت کردن
importing
عمل وارد کردن
initiated
تازه وارد کردن
imported
عمل وارد کردن
initiate
تازه وارد کردن
rosters
وارد صورت کردن
blemish
خسارت وارد کردن
import
عمل وارد کردن
reimport
دوباره وارد کردن
to exert force
[on]
نیرو وارد کردن
[بر]
i had scarely arrived
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
input
عمل وارد کردن اطلاعات
credited
درستون بستانکار وارد کردن
To import goods
[from abroad]
کالا از خارج وارد کردن
commissioning the ship
وارد خدمت کردن کشتی
take a strain
وارد کردن فشار به طناب
hit the spot
<idiom>
نیروی تازه وارد کردن
swear in
با مراسم تحلیف وارد کردن
inputted
عمل وارد کردن اطلاعات
inflict casualty
تلفات وارد کردن بدشمن
swear in
باسوگند بشغلی وارد کردن
to give somebody a blow
به کسی ضربه وارد کردن
crediting
درستون بستانکار وارد کردن
credit
درستون بستانکار وارد کردن
credits
درستون بستانکار وارد کردن
to sit for an examination
در امتحانی وارد شدن یاشرکت کردن
backhands
باپشت راکت ضربت وارد کردن
ingrate
تعدی کردن فشار وارد اوردن بر
backhand
باپشت راکت ضربت وارد کردن
scoffing
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoffs
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
initiation
وارد کردن کسی در جائی با تشریفات
scoffed
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoff
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
to enrol somebody
کسی را نام نویسی کردن
[ثبت نام کردن]
[درفهرست وارد کردن]
keyboarding
وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
feeds
مکانیزم وارد کردن کاغذ درون چاپگر
feed
وارد کردن کاغذ در ماشین یا اطلاعات در کامپیوتر
accession
به ترتیب خرید وارد دفتر و ثبت کردن
feeds
وارد کردن کاغذ در ماشین یا اطلاعات در کامپیوتر
keyboarding
عمل وارد کردن اطلاعات با صفحه کلید
typed
وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
importation
عمل وارد کردن چیزی به سیستم از خارج
types
وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
type
وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
to break into something
از محفظه ای
[با زور وارد شدن و]
دزدی کردن
feed
مکانیزم وارد کردن کاغذ درون چاپگر
enter
وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
entered
وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
enters
وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
to e. upon acovnt book
همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
proselyte
عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
supplementing
اسب را پس از تاریخ نامویسی وارد مسابقه شرطبندی کردن
supplemented
اسب را پس از تاریخ نامویسی وارد مسابقه شرطبندی کردن
key
وارد کردن متن یا دستورات از طریق صفحه کلید
supplement
اسب را پس از تاریخ نامویسی وارد مسابقه شرطبندی کردن
supplements
اسب را پس از تاریخ نامویسی وارد مسابقه شرطبندی کردن
entranced
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrancing
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
recriminate
اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
operate
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
posted
وارد کردن واحدی از اطلاعات در یک رکورد پست جمع داده ها
hangs
وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
post
وارد کردن داده در رکورد فایل . عملی که پس از دیگری رخ میدهد
post-
وارد کردن داده در رکورد فایل . عملی که پس از دیگری رخ میدهد
post-
وارد کردن واحدی از اطلاعات در یک رکورد پست جمع داده ها
log
وارد کردن داده مشخصات مختلف مثل کلمه رمز
to swear in
با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
post
وارد کردن واحدی از اطلاعات در یک رکورد پست جمع داده ها
posted
وارد کردن داده در رکورد فایل . عملی که پس از دیگری رخ میدهد
decimate
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
committing
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
posts
وارد کردن داده در رکورد فایل . عملی که پس از دیگری رخ میدهد
hang
وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
decimating
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
commit
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
decimated
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
logs
وارد کردن داده مشخصات مختلف مثل کلمه رمز
decimates
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
posts
وارد کردن واحدی از اطلاعات در یک رکورد پست جمع داده ها
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
modes
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
mode
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
response
صفحهای در سیستم ویدیوی متن که به کاربر امکان وارد کردن داده میدهد
responses
صفحهای در سیستم ویدیوی متن که به کاربر امکان وارد کردن داده میدهد
manual
عمل وارد کردن داده به کامپیوتر توسط اپراتور بوسیله صفحه کلید
voices
وارد کردن اطلاعات به کامپیوتر با استفاده از سیستم مشخیص صدا و صدای کاربر
voicing
وارد کردن اطلاعات به کامپیوتر با استفاده از سیستم مشخیص صدا و صدای کاربر
job
استفاده از ترمینال کاربر محاورهای برای وارد کردن دستورات کنترل کار
atm
ماشین الکترونیکی در بانک با وارد کردن کارت مغناطیسی پول را خرد میکند
jobs
استفاده از ترمینال کاربر محاورهای برای وارد کردن دستورات کنترل کار
voice
وارد کردن اطلاعات به کامپیوتر با استفاده از سیستم مشخیص صدا و صدای کاربر
spit
سوراخ کردن تف انداختن
tossed
پرت کردن انداختن
putting
تعویض کردن انداختن
tossing
پرت کردن انداختن
tosses
پرت کردن انداختن
spits
سوراخ کردن تف انداختن
slots
انداختن چفت کردن
launching
انداختن پرت کردن
launches
انداختن پرت کردن
puts
تعویض کردن انداختن
to put by
دور انداختن رد کردن
hurtle
پرت کردن انداختن
put
تعویض کردن انداختن
toss
پرت کردن انداختن
slot
انداختن چفت کردن
hurtling
پرت کردن انداختن
to let fly
انداختن تیرخالی کردن
hurtled
پرت کردن انداختن
slotting
انداختن چفت کردن
lay aside
پس انداز کردن انداختن
hurtles
پرت کردن انداختن
to set off
انداختن برابر کردن
launched
انداختن پرت کردن
launch
انداختن پرت کردن
cracking
وارد کردن گرما و معمولافشار برای شکستن هیدروکربنهای کمپلکس گاه درحضور کاتالیزور
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
hollered
فریاد کردن سروصداراه انداختن
deface
ازشکل انداختن محو کردن
engages
مجذوب کردن درهم انداختن
kidding
دست انداختن مسخره کردن
defacing
ازشکل انداختن محو کردن
retarding
عقب انداختن اهسته کردن
paralyze
از کار انداختن بیحس کردن
defaced
ازشکل انداختن محو کردن
kidded
دست انداختن مسخره کردن
defaces
ازشکل انداختن محو کردن
postpone
بتعویق انداختن موکول کردن
prorogate
تعطیل کردن بتعویق انداختن
postponed
بتعویق انداختن موکول کردن
put over
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
prorogue
تعطیل کردن بتعویق انداختن
throwin
در دنده انداختن تزریق کردن
back
پشتی کردن پشت انداختن
backs
پشتی کردن پشت انداختن
retard
عقب انداختن اهسته کردن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
hollering
فریاد کردن سروصداراه انداختن
desolate
از ابادی انداختن مخروبه کردن
hollers
فریاد کردن سروصداراه انداختن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
engage
مجذوب کردن درهم انداختن
holler
فریاد کردن سروصداراه انداختن
retards
عقب انداختن اهسته کردن
postponing
بتعویق انداختن موکول کردن
kid
دست انداختن مسخره کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com