English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (26 milliseconds)
English Persian
ineligibly بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
Other Matches
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
climate for growth شرایط لازم برای رشد
eligible واجد شرایط برای انتخاب شدن
unconditional دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
reserve factor نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر
clicked دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
requirements شرایط لازم
necessary conditions شرایط لازم
makings شرایط لازم
qualifications شرایط لازم
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
qualified دارای شرایط لازم
unqualified فاقد شرایط لازم
ineligibility فقدان شرایط لازم
possessing the necessary qualifications واجد شرایط لازم
ineligible فاقد شرایط لازم
disqualify فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifying فاقد شرایط لازم دانستن
disqualified فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies فاقد شرایط لازم دانستن
ciphers مجموعه حروف واعدادی که مامورین سیاسی برای ارتباط سری با کشورخود از انها استفاده می کنندو درک مفاهیمشان بدون دردست داشتن کلید ممکن نیست
cyphers مجموعه حروف واعدادی که مامورین سیاسی برای ارتباط سری با کشورخود از انها استفاده می کنندو درک مفاهیمشان بدون دردست داشتن کلید ممکن نیست
cipher مجموعه حروف واعدادی که مامورین سیاسی برای ارتباط سری با کشورخود از انها استفاده می کنندو درک مفاهیمشان بدون دردست داشتن کلید ممکن نیست
d , top concept تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
let (something) ride <idiom> ادامه دادن بدون عوض شدن شرایط
ineligibility عدم قابلیت برای انتخاب شدن محرومیت از انتخاب شدن غیرقابل قبول
qualifies صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
qualify صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
dead duck <idiom> در شرایط ناامید کننده قرار داشتن
requiring لازم داشتن
require لازم داشتن
requires لازم داشتن
required لازم داشتن
want خواستن لازم داشتن
wanted خواستن لازم داشتن
unqulified فاقد شرایط لازم فاقد صلاحیت غیرصالح
cold thrust ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold test ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
radio button شانه دایرهای کنر یک انتخاب که در هنگام انتخاب یک مزکز سیاه دارد.دگمههای رادیویی یک روش انتخاب از بین چند موضوع است و در هر زمان فقط یک دکمه رادیویی انتخاب میشود.
needed نیازمندی احتیاج لازم داشتن
required نیاز داشتن لازم بودن
requires نیاز داشتن لازم بودن
needing نیازمندی احتیاج لازم داشتن
need نیازمندی احتیاج لازم داشتن
require نیاز داشتن لازم بودن
requiring نیاز داشتن لازم بودن
auto توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
autos توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
keystroke برسی هر کلید انتخاب شده برای اطمینان یافتن از اینکه برای عملی مناسب است
escrow موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد
demurs ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
sensitivity کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivities کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
put someone in the picture <idiom> شرایط را شرح دادن برای کسی
indexing استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
raptatorial لازم برای شکار
hydration water اب لازم برای ابش
raptatory لازم برای شکار
decisions دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
decision دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
irresponsibly بدون داشتن مسئولیت
draw weight نیروی لازم برای کشیدن زه
quorum اکثریت لازم برای مذاکرات
mantling مواد لازم برای پوشش
magic number امتیاز لازم برای قهرمانی
incommensurably بدون داشتن مقیاس مشترک
key استفاده از بافر بین صفحه کلید و کامپیوتر برای تامین ذخیره سازی کلیدها برای ماشین نویس های سریع که چندین کلید را به سرعت انتخاب می کنند
intubation فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
troop space جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
operated کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates کل زمان لازم برای انجام یک کار
operate کل زمان لازم برای انجام یک کار
barrier material مواد لازم برای ساختن موانع
product ول مواد لازم برای تولید یک محصول
products ول مواد لازم برای تولید یک محصول
check out time زمان لازم برای تخلیه محل
light is necessary to life روشنایی برای زندگی لازم است
check out time زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
access time زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
ineligbility ناشایستگی برای انتخاب
eligibility شایستگی برای انتخاب
ineligible نا شایسته برای انتخاب
user freindly اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
insignificantly بطور ناچیز بدون داشتن معنی
adds زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
compact فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
add زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
developments زمان لازم برای توسعه محصول جدید
engineered performance زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
adding زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
housekeeping امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
aircraft mission equipment وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
aircraft role equipment تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
radar mile زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
development زمان لازم برای توسعه محصول جدید
quorum حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
storage فضای لازم برای ذخیره سازی داده
proceed time زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
compacted فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacting فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
canonical time unit زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
compacts فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
qualifiers انتخاب شده برای دوربرد
qualifier انتخاب شده برای دوربرد
capped انتخاب برای تیم ملی
cap انتخاب برای تیم ملی
refire time زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
realises انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realised انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realising انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing the palette انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realized انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realize انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizes انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
limen کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
meanest متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meaner متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
mean متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
cure time زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
compacted کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
entrance head بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله
compacting کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacts کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compact کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
split ticket <idiom> انتخاب افراد سیاسی برای رای
get away with murder <idiom> انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
controlled thermonuclear reaction جوش هستهای کنترل شده تحت شرایط ازمایشگاهی برای تولید توان مفید
footprints شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
executing رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
external سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
executes رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
gibberish اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
footprint شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
half thickness ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
shook : مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
externals سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
executed رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
execute رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
diction عبارت انتخاب لغت برای بیان مطلب
interrogation ال برای انتخاب رکوردها یا دادههای مختلف فایل
interrogations ال برای انتخاب رکوردها یا دادههای مختلف فایل
senior مسابقه گلف برای بازیگران بالاترازسن معین بازیگر سالمند مسابقه دو برای بالاترین سطح بدون شرط سنی
seniors مسابقه گلف برای بازیگران بالاترازسن معین بازیگر سالمند مسابقه دو برای بالاترین سطح بدون شرط سنی
warm-up روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
cycled تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
worded زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
macronutrient ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است
cycle تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
warm-ups روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
cycles تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
carrying زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
orbital injection دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
sizes محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
size محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
carry زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
current asset cycle زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است
decompression table جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
carries زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carried زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
multimedia CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد
pit board تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
key کد عددی برای معرفی کلیدی که انتخاب شده است
despatched انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
despatching انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
devices مشخصه یکتا و کد انتخاب شده برای هر وسیله جانبی
dispatched انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
device مشخصه یکتا و کد انتخاب شده برای هر وسیله جانبی
despatches انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
dispatches انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
dispatch انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
heading select feature عرشه کمکی برای انتخاب سمت حرکت هواپیما
allocation فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
fetches رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
foot pound مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
allocations فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
fetch رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
articled کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
masters مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
mastered مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
master مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
fetched رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
break عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
breaks عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
chord keying عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
circularization تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
modes وضعیت تقسیم که در آن سیگنالهای کنترلی برای انتخاب توابع دریافت می شوند
mode وضعیت تقسیم که در آن سیگنالهای کنترلی برای انتخاب توابع دریافت می شوند
filters الگی اعداد دودویی برای انتخاب بیتهای مختلف از کلمه دو دویی
filter الگی اعداد دودویی برای انتخاب بیتهای مختلف از کلمه دو دویی
jobs دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
MCA تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com