English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 241 (11 milliseconds)
English Persian
strike برخورد
strikes برخورد
stop برخورد
stopped برخورد
stopping برخورد
stops برخورد
approach برخورد
approached برخورد
approaches برخورد
contact برخورد
contacted برخورد
contacting برخورد
contacts برخورد
attitude برخورد
attitudes برخورد
striking برخورد
strikingly برخورد
impact برخورد
impacts برخورد
incidence برخورد
conflict برخورد
conflicted برخورد
conflicts برخورد
reception برخورد
receptions برخورد
clash برخورد
clashed برخورد
clashes برخورد
intersect برخورد
intersected برخورد
intersects برخورد
collision برخورد
collisions برخورد
appulse برخورد
confliction برخورد
osculation برخورد
tangency برخورد
criss-cross برخورد
criss-crossed برخورد
criss-crosses برخورد
criss-crossing برخورد
Other Matches
channeling جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
head crash برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
collisions برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision برخورد کردن برخورد تصادف کردن
ill favored بد برخورد
conflux همریزگاه برخورد
collision rate میزان برخورد
collision frequency فراوانی برخورد
collision rate نرخ برخورد
coincidence تطبیق برخورد
collision rate سرعت برخورد
conflict of interest برخورد منافع
impact factor ضریب برخورد
tilt منازعه برخورد
tilted منازعه برخورد
tilts منازعه برخورد
affect احساسات برخورد
coincidences تطبیق برخورد
affects احساسات برخورد
crossing point محل برخورد دو خط
crossing points محل برخورد دو خط
collision energy انرژی برخورد
contiguity برخورد تماس
take the blade برخورد شمشیرها
touche اعلام برخورد
unsporting conduct برخورد ناجوانمردانه
zone of contact محل برخورد
My pride was wounded ( hurt) . به غیرتم برخورد
fall on <idiom> برخورد (بامشکلات)
probability of collision احتمال برخورد
meeter برخورد کننده
intersection point محل برخورد
effective collision برخورد موثر
elastic collision برخورد کشسان
elastic collision برخورد الاستیک
osculate برخورد کردن
electron impact برخورد الکترونها
head on collision برخورد رودررو
head oncollision برخورد رویاروی
impact effect اثر برخورد
impact force نیروی برخورد
impact hardness سختی برخورد
impact parameter پارامتر برخورد
impact sound صدای برخورد
impact strength استحکام برخورد
impact test ازمون برخورد
inelastic collision برخورد ناکشسان
jct محل برخورد
meets برخورد کردن
greet درود برخورد
greeted درود برخورد
greets درود برخورد
tolerates برخورد هموارکردن
knock-up برخورد کردن
knock up برخورد کردن
tolerating برخورد هموارکردن
tolerated برخورد هموارکردن
tolerate برخورد هموارکردن
chatter برخورد کردن
chattered برخورد کردن
meet برخورد کردن
chattering برخورد کردن
affable خوش برخورد
accessible خوش برخورد
knock-ups برخورد کردن
impact برخورد کردن
impacts برخورد کردن
chatters برخورد کردن
encountering رویاروی شدن برخورد
encountered رویاروی شدن برخورد
chattered ضربه زدن برخورد
criterion مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
noncontact sports ورزشهای بدون برخورد
chattering ضربه زدن برخورد
collision of the second kind برخورد نوع دوم
collision of the first kind برخورد نوع اول
meeting اتصال برخورد میتینگ
chatters ضربه زدن برخورد
chatter ضربه زدن برخورد
maladdress برخورد بد ترک ادب
glad hand <idiom> بااهمییت برخورد کردن
warm up <idiom> دوستانه برخورد کردن
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
contacting اتصال الکتریکی برخورد
incidence برخوردکردن میدان برخورد
inelastic cross section مقطع برخورد ناکشسان
contacted اتصال الکتریکی برخورد
contact اتصال الکتریکی برخورد
encounter رویاروی شدن برخورد
encounters رویاروی شدن برخورد
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
smashes برخورد خرد کردن
snagging بمانعی برخورد کردن
snags بمانعی برخورد کردن
meetings اتصال برخورد میتینگ
smash برخورد خرد کردن
snag بمانعی برخورد کردن
front نما طرز برخورد
contacts اتصال الکتریکی برخورد
absence of blade عدم برخورد شمشیرها
meets : برخورد کردن یافتن
fronting نما طرز برخورد
meet : برخورد کردن یافتن
breast برخورد سینه قهرمان دو به نوار
breasts برخورد سینه قهرمان دو به نوار
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
sideswipes برخورد کردن به پهلوی چیزی
near collision حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
sideswipe برخورد کردن به پهلوی چیزی
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
kissoff برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
to collide head on با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
swishing گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishes گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
effective collision cross section سطح مقطع برخورد موثر
swished گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swish گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
impact loss افت انرژی در اثر برخورد
personal remarks اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
to be coming up to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come towards به طرف کسی رفتن برای برخورد
to approach به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
streetwise ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
nodes محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
node محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
anthropogenic مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
touches برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
to bump [into] برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی]
catch a rail برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
grazing point نقطهای که مسیر گلوله به مانع برخورد میکند
circular dispersion قطر کوچکترین دایرهای که 57% پرتابه ها به ان برخورد میکنند
coastal refraction تغییر جهت امواج رادیویی در برخورد به ساحل
crashingly سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
impingement برخورد گازهای با سرعت زیاد به ساختمان هواپیما
crashes سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
netball توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
bounces برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
bounced برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
collision detection تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد
touch برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
bounce برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
merged باهواپیمای دشمن برخورد کرددر رهگیری هوایی
condition اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
blackguards سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
bounces جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
radar danning ناوبری به وسیله رادار برای احتراز از برخورد به مین
blackguard سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
bounced جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
bounce جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
internally blown flap فلپ بزرگی که جریان اصلی گازها به ان برخورد میکند
to walk on eggshells <idiom> در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
atmospheric braking کند شدن سرعت حرکت یک جسم هنگام برخورد بااتمسفر
sonic booms صدای برخورد هوا با جلوهواپیمای دارای سرعت مافوق صوت
terrain avoidance اجتناب خودکار هواپیما از برخورد باموانع زمینی هنگام فرود
downwash زاویه انحراف هوا بطرف پایین دراثر برخورد با یک ایرفویل
his words injured my feelings سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
sonic boom صدای برخورد هوا با جلوهواپیمای دارای سرعت مافوق صوت
end stop [Engineering] توقف [برخورد] [محدودیتی برای حرکت یک سیستم مکانیکی و یا تکه ای] [مهندسی]
stop [Engineering] توقف [برخورد] [محدودیتی برای حرکت یک سیستم مکانیکی و یا تکه ای] [مهندسی]
isoclinic wing بالی که زاویه برخورد ان هنگام خم شدن در اثر نیرونیز ثابت میماند
variable incidence جسمی که بصورت لولایی نصب شده بطوریکه زاویه برخورد ان تغییر میکند
drag ضربهای که گوی بیلیارد پس از برخورد متوقف میشود وسیله کنترل قرقره ماهیگیری
dragged ضربهای که گوی بیلیارد پس از برخورد متوقف میشود وسیله کنترل قرقره ماهیگیری
drags ضربهای که گوی بیلیارد پس از برخورد متوقف میشود وسیله کنترل قرقره ماهیگیری
variable pitch جسمی که بصورت لولایی به ملخ نصب شده که در ان زاویه برخورد گام نامیده میشود
two phase commit ن میشود که هر مرححله تراکنش صحیح است و معتبر , پیش از برخورد با تغییرات پایگاه داده ها
controllable twist تیغه رتورهلیکوپتر که میتوان زاویه برخورد انرا درحال پرواز از ریشه تا نوک تغییرداد
tiles مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
draw ضربهای که باعث برگشتن گوی بیلیاردپس از برخورد میشود حذف اسب از دور مسابقه کشیدن زه
tile مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
draws ضربهای که باعث برگشتن گوی بیلیاردپس از برخورد میشود حذف اسب از دور مسابقه کشیدن زه
dead دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
mechanical mouse mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
pitot pressure فشار برخورد هوا که به منظور اندازه گیری سرعت هوا بکار میرود
concentration cell corrosion نوعی برخورد که در ان اختلاف پتانسیل الکترودها دراثر اختلاف غلظت یونهاالکترولیت میباشد
hitting اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
longitudinal dihedral اختلاف زاویهای بین زاویه برخورد بال و زاویه برخوردسکانهای افقی که دومی معمولا کمتر است
hit اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
kisses برخورد اهسته یک گوی بیلیارد با گوی دیگر
kissing برخورد اهسته یک گوی بیلیارد با گوی دیگر
frozen برخورد یک گوی با گوی دیگریا لبه میز
kiss برخورد اهسته یک گوی بیلیارد با گوی دیگر
kissed برخورد اهسته یک گوی بیلیارد با گوی دیگر
chine عضو طولی در کنار بدنه شناورهای دریایی یاهواپیماهای دریایی که محل برخورد سطوح فوقانی وتحتانی میباشند
buffer state دولت کوچکی راگویند که بین دو کشور بزرگ واقع شده و از برخورد وبروز اختلاف بین انهاجلوگیری میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com