English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (13 milliseconds)
English Persian
endanger در معرض خطر گذاشتن
endangered در معرض خطر گذاشتن
endangering در معرض خطر گذاشتن
endangers در معرض خطر گذاشتن
Search result with all words
expose to rays در معرض اشعه قرار دادن در معرض نور گذاشتن
insolate در معرض افتاب گذاشتن
put up for sale به معرض فروش گذاشتن
to put to the issue در معرض داوری گذاشتن
to weather something چیزی را در معرض [ آب و] هوا گذاشتن
to weather something in winter چیزی را در معرض [ آب و] هوای زمستانی گذاشتن
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
to be vulnerable [exposed] to criticism خود را در معرض انتقاد گذاشتن
Other Matches
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
susceptible در معرض
exposed to در معرض
displayed در معرض نمایش
displays در معرض نمایش
displaying در معرض نمایش
exposures در معرض نهادن
stigmatic در معرض تهمت
display در معرض نمایش
stigmatist در معرض تهمت
exposed در معرض نهادن
exposure در معرض نهادن
weather در معرض هواگذاشتن
weathers در معرض هواگذاشتن
liable to danger در معرض خطر
subjected to danger در معرض خطر
touch and go در معرض خطر
on risk در معرض خطر
on sight در معرض دید
weathered در معرض هواگذاشتن
on view در معرض نمایش
open to attack در معرض حمله
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
underexpose کمتر از حد لزوم در معرض
susceptibility در معرض خطر بودن
subjected در معرض قرار دادن
subjects در معرض قرار دادن
subjecting در معرض قرار دادن
vulnerability در معرض تلفات بودن
vulnerable درمعرض اسیب در معرض
subject در معرض قرار دادن
disposal در معرض دید قرارگرفتن
lee shore ساحل در معرض باد
insectile در معرض هجوم حشرات
critically endangered species گونه در معرض خطر
on sale در معرض فروش گذاشته شده
he is liable to become sick در معرض ناخوش شدن است
hazards اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazard اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
radio detection در معرض اکتشاف به وسیله بی سیم
criminate در معرض اتهام قرار دادن
exposed در معرض دید جناح باز
thermal exposure در معرض حرارت قرار گرفتن
actuble قابل به معرض نمایش گذاردن
subject تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjecting تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjects تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjected تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
unwarned exposed به طور غیر منتظره در معرض تک قرار گرفتن
ret در معرض رطوبت قرار دادن خیس کردن
unwarned exposed یکانهایی که در معرض غافلگیری تک اتمی قرار می گیرند
exposure در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
expose در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposes در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposing در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposures در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
overexpose بیش از اندازه لازم در معرض نورو غیره قرار دادن
restricted propellant سوخت جامد که تنها قسمتی از سطح ان در معرض احتراق قرار دارد
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
flag ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
to be exposed to a constant stream of something در معرض چیزی به طور مداوم بودن [بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
flags ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
burned کلمه رمز برای تعیین اینکه عامل مخفی اطلاعاتی در معرض کشف قرار گرفته یا قابلیت اعتمادبه او کم شده است
tally ho در رهگیری هوایی یعنی هدف را دیدم یا هدف در معرض دید من است
dry rot پوسیدگی [خشک و فاسد شدن الیاف پنبه که در اثر رشد قارچ بر روی لیف بوجود می آید. فرش هایی که در جای رطوبتی یا گرم و شرجی قرار دارند بیشتر در معرض این آسیب دیدگی هستند.]
infiltrating گذاشتن
inculcated پا گذاشتن
leave گذاشتن
lays گذاشتن
lay گذاشتن
ti turn in تو گذاشتن
infiltrated گذاشتن
putting گذاشتن
inculcates پا گذاشتن
inculcate پا گذاشتن
let گذاشتن
take in تو گذاشتن
infiltrates گذاشتن
placement گذاشتن
placements گذاشتن
infiltrate گذاشتن
puts گذاشتن
getting on in years پا به سن گذاشتن
put گذاشتن
teasing سر به سر گذاشتن
question answer در صف گذاشتن
misplace جا گذاشتن
leaving گذاشتن
run home جا گذاشتن
loads گذاشتن
to trample on گذاشتن
To be gettingh on in years. پا به سن گذاشتن
mislaid جا گذاشتن
mislay جا گذاشتن
mislaying جا گذاشتن
mislays جا گذاشتن
to run in تو گذاشتن
placing گذاشتن
places گذاشتن
place گذاشتن
to take in تو گذاشتن
go on <idiom> گذاشتن
load گذاشتن
to pickle a rod for گذاشتن
apostrophize گذاشتن
lets گذاشتن
inculcating پا گذاشتن
letting گذاشتن
to lay it on with a trowel گذاشتن
bilk گذاشتن از پرداخت
cleck تخم گذاشتن
respects احترام گذاشتن به
salute احترام گذاشتن
respect احترام گذاشتن به
cupel در بوته گذاشتن
Welsh کلاه گذاشتن
cuple در بوته گذاشتن
dew ret زیرشبنم گذاشتن
begueath به ارث گذاشتن
expose بی پناه گذاشتن
benches نیمکت گذاشتن
bench نیمکت گذاشتن
exposes بی پناه گذاشتن
fixes کار گذاشتن
fix کار گذاشتن
saluted احترام گذاشتن
coop درقید گذاشتن
salutes احترام گذاشتن
saluting احترام گذاشتن
emplace کار گذاشتن
exposing بی پناه گذاشتن
trace اثر گذاشتن
salve ضماد گذاشتن
mouth در دهان گذاشتن
cramps درقید گذاشتن
cramp درقید گذاشتن
installs کار گذاشتن
bank در بانک گذاشتن
handles دسته گذاشتن
shutters پرده گذاشتن
shutter پرده گذاشتن
banks در بانک گذاشتن
tipping نوک گذاشتن
tip نوک گذاشتن
suspend مسکوت گذاشتن
suspending مسکوت گذاشتن
install کار گذاشتن
parcels دربسته گذاشتن
parcel دربسته گذاشتن
mouthed در دهان گذاشتن
mouthing در دهان گذاشتن
suspends مسکوت گذاشتن
hang-ups معوق گذاشتن
hang-up معوق گذاشتن
traced اثر گذاشتن
traces اثر گذاشتن
handle دسته گذاشتن
mortgage گرو گذاشتن
mortgages گرو گذاشتن
mortgaging گرو گذاشتن
point نوک گذاشتن
hang up معوق گذاشتن
strands تنها گذاشتن
strand تنها گذاشتن
mouths در دهان گذاشتن
installing کار گذاشتن
enchase در نگین گذاشتن
to put up forsale بمزایده گذاشتن
vowelize واکه گذاشتن
walk out on قال گذاشتن
welch کلاه گذاشتن
window dress بنمایش گذاشتن
To trample on justice . To be unfair. پا روی حق گذاشتن
To grow a beard . ریش گذاشتن
To grow a mustache . سبیل گذاشتن
To pull someones leg . To kid someone. سر بسرکسی گذاشتن
To discriminate . To make a distinction . فرق گذاشتن
let loose <idiom> آزاد گذاشتن
look up to <idiom> احترام گذاشتن به
underpricing کم قیمت گذاشتن
undercharge کم خرج گذاشتن در
to put up to a بمزایده گذاشتن
to sell by a بمزایده گذاشتن
to set a trap تله گذاشتن
to set down بزمین گذاشتن
to set one's seal to صحه گذاشتن
to sow mines مین گذاشتن
to stand sentinel نگهبان گذاشتن در
to take in a reef بادبان را تو گذاشتن
to take ship درکشتی گذاشتن
trepass پافرا گذاشتن
trig علامت گذاشتن
underact از کار کم گذاشتن
pull the wool over someone's eyes <idiom> سربه سر گذاشتن
put in (time) <idiom> وقت گذاشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com