English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 304 (38 milliseconds)
English Persian
alight روشن کردن اتش زدن
alighted روشن کردن اتش زدن
alighting روشن کردن اتش زدن
alights روشن کردن اتش زدن
Search result with all words
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
sense روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sensed روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
senses روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
monitor برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitored برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitors برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
clear : روشن کردن
clear پیام کشف روشن کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearer : روشن کردن
clearer پیام کشف روشن کردن
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest : روشن کردن
clearest پیام کشف روشن کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears : روشن کردن
clears پیام کشف روشن کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
power روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powered روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powers روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
upstart یکه خوردن روشن کردن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
picture که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
pictured که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
pictures که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picturing که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
light روشن کردن
lighted روشن کردن
lightest روشن کردن
auto امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
autos امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
daylight روز روشن روشن کردن
kernel تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernels تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
illuminate روشن کردن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate روشن کردن منطقه
illuminates روشن کردن
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates روشن کردن منطقه
illuminating روشن کردن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating روشن کردن منطقه
cold روشن کردن یک کامپیوتر
cold خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder روشن کردن یک کامپیوتر
colder خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest روشن کردن یک کامپیوتر
coldest خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن یک کامپیوتر
colds خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
lighten درخشیدن روشن کردن
lightened درخشیدن روشن کردن
lightening درخشیدن روشن کردن
lightens درخشیدن روشن کردن
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
illumine روشن کردن
illumined روشن کردن
illumines روشن کردن
illumining روشن کردن
clarifies روشن کردن
clarifies روشن کردن یا شدن
clarify روشن کردن
clarify روشن کردن یا شدن
clarifying روشن کردن
clarifying روشن کردن یا شدن
refurbish روشن و تازه کردن
refurbished روشن و تازه کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
refurbishing روشن و تازه کردن
explicate روشن کردن فاهرکردن
explicated روشن کردن فاهرکردن
explicates روشن کردن فاهرکردن
explicating روشن کردن فاهرکردن
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains روشن کردن باتوضیح روشن کردن
enlighten روشن کردن تعلیم دادن
enlightening روشن کردن تعلیم دادن
enlightens روشن کردن تعلیم دادن
ignite روشن کردن گیراندن
ignite روشن کردن
ignited روشن کردن گیراندن
ignited روشن کردن
ignites روشن کردن گیراندن
ignites روشن کردن
igniting روشن کردن گیراندن
Other Matches
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
daylit روز روشن روشن کردن
illuminati روشن ضمیران روشن فکران
refreshes روشن کردن
relume روشن کردن
emblaze روشن کردن
brightens روشن کردن
to switch on روشن کردن
to shed light on روشن کردن
illume روشن کردن
to fire up روشن کردن
power up روشن کردن
refreshed روشن کردن
brighten روشن کردن
refresh روشن کردن
to clear up روشن کردن
brightened روشن کردن
brightening روشن کردن
power on روشن کردن
elucidates روشن کردن
elucidate روشن کردن
fire up روشن کردن
lumine روشن کردن
igniting روشن کردن
elucidated روشن کردن
elucidating روشن کردن
to bring tl light روشن کردن
turn on روشن کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
owl light کمی روشن کردن
To light ( kindle) a fire. آتش روشن کردن
restart روشن کردن دوباره
cold start دوباره روشن کردن
to bring out in relief برجسته یا روشن کردن
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
turn over <idiom> موتور را روشن کردن
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
to play with fire آتش روشن کردن
to light a cigarette سیگاری را روشن کردن
To light a fire . آتش روشن کردن
to kindle آتش روشن کردن
to make something clear چیزی را روشن کردن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
to turn on روشن کردن [کلید الکتریکی]
turn on بجریان انداختن روشن کردن
search light illumination روشن کردن منطقه با نورافکن
enucleate روشن کردن توضیح دادن
mezzotinto نقاشی سایه روشن کردن
shines براق کردن روشن شدن
illuminations روشن کردن منطقه روشنایی
shine براق کردن روشن شدن
illumination روشن کردن منطقه روشنایی
mezzotint نقاشی سایه روشن کردن
run به کار انداختن روشن کردن موتور
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
refreshed از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshes از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refresh از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
illume منور کردن روشن فکر ساختن
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
to put one's affairs in order [to settle one's business] تکلیف کار خود را روشن کردن
illumination plan طرح روشن کردن منطقه نبرد
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to switch on the dipped [dimmed] headlights چراغ نور پایین [ماشین] را روشن کردن
vignetting سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
cold fault نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
cold boot روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
format تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
shadow RAM ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
illumination by reflection روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switches روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
formats تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
to goose [American E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
to rev [British E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
squawking در رهگیری هوایی یعنی روشن کردن دستگاه شناسایی دشمن و خودی و کار با ان
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
flares گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flare گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
smoke test بررسی تصادفی برای اینکه ماشین باید در صورتی که هنگام روشن کردن دود ایجاد نشود کار کند
course light روشنایی باند فرودگاه چراغهای مخصوص روشن کردن باند فرود
liberal education اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
wands دستگاه ورودی خواندن برچسبهای رمزی شمش نوری به وسیله حس کردن الگوهای نوری فضاهای تیره و روشن
wand دستگاه ورودی خواندن برچسبهای رمزی شمش نوری به وسیله حس کردن الگوهای نوری فضاهای تیره و روشن
chain-smokes سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
chain-smoked سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
chain-smoking سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
chain-smoke سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
touches وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
prima facie evidence مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
elucidates روشن
diaphanous روشن
elucidated روشن
shrillest روشن
shriller روشن
elucidating روشن
fogless روشن
in a good light روشن
eyebright روشن
vivid روشن
furbisher روشن گر
brightest روشن
brighter روشن
moonlit روشن
definite روشن
elucidate روشن
bright روشن
clear-cut روشن
sharp cut روشن
legible روشن
cloudless روشن
eidetic روشن
transparent روشن
alights روشن
transparently روشن
setting up روشن
alighting روشن
alighted روشن
lighted روشن
clearer روشن
lightest روشن
perspicuous روشن
luculent روشن
sets روشن
clears روشن
lucid روشن
set روشن
distinct <adj.> روشن
explicit <adj.> روشن
notable <adj.> روشن
clearest روشن
perspicuous <adj.> روشن
shrill روشن
nitid روشن
clear روشن
express روشن
expressed روشن
cleaners روشن
explicit روشن
clear cut روشن
on روشن
light روشن
litten روشن
unequivocal روشن
on/off روشن
clean-cut روشن
sunnier روشن
sunniest روشن
alight روشن
expresses روشن
expressing روشن
sunny روشن
unequivocally روشن
clean cut روشن
In broad daylight. درروز روشن
enlightens روشن فکرکردن
pale varnish لاک روشن
clear روشن زدودن
broad minded روشن فکر
brightly بطور روشن
broad day light روز روشن
bright red قرمز روشن
vividly بطور روشن
nacarat قرمز روشن
limpid روشن خالص
mauve ارغوانی روشن
inexplicable روشن نکردنی
clearer روشن زدودن
lucent روشن وشفاف
pictures روشن ساختن
to brighten up روشن شدن
lightish نسبتا روشن
picture روشن ساختن
lightsome سبک روشن
lightsome برنگ روشن
tones سایه روشن
tone سایه روشن
picturing روشن ساختن
light and shade سایه روشن
illumination روشن سازی
bertha درخشان روشن
clearest روشن زدودن
clears روشن زدودن
clear-sighted روشن بین
pictured روشن ساختن
illuminations روشن سازی
pellucid بلورین روشن
light <adj.> رنگ روشن
illuminator روشن کننده
illuminative روشن کننده
clairvoyant روشن بین
Paleblue <adj.> <noun> آبی روشن
illuminating روشن ساختن
clairvoyants روشن بین
illuminating روشن فکر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com