Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English
Persian
current asset cycle
زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است
Other Matches
acceleration principle
یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید
MCA
تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA
debt finance
افزایش سرمایه از طریق فروش سهام تامین محل برای پرداخت قروض و دیون
mttr
متوسط زمانی که انتظار می رود برای تشخیص و تصحیح یک خطا در سیستم کامپیوتری لازم باشدRepair To Time ean
propagation delay
1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
capital gain
منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
working capacity
سرمایه جاری
working capital
مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
cross that bridge when you come to it
<idiom>
[به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
d , top concept
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
dead stock
موجودی بی ارزش یا غیرقابل فروش سرمایه بیکار
cold test
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold thrust
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
turnaround time
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
averages
متوسط زمانی لازم از وقتی که تقاضا فرستاده میشود و داده برگردانده میشود
average
متوسط زمانی لازم از وقتی که تقاضا فرستاده میشود و داده برگردانده میشود
averaging
متوسط زمانی لازم از وقتی که تقاضا فرستاده میشود و داده برگردانده میشود
averaged
متوسط زمانی لازم از وقتی که تقاضا فرستاده میشود و داده برگردانده میشود
Kaleida Labs
شرکت فروش واسط بین Apple و IBM برای تولید از برای نوشتاری چندرسانهای
electronic
سیستمی که از ترمینال کامپیوتری برای سایت فروش برای امور الکترونیکی یا کنترل مثل مشخصات محصول و...
skimming
محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
Mandlebrot set
تساوی ریاضی که به صورت بازگشتی برای تنظیم مقادیر به کار می رود. هنگام رسم آنرا در تصویر بخش شده
sensitivities
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivity
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
wild cord
تیم انتخاب شده برای مسابقه اضافی در وضع تساوی طرفین براساس سوابق ان تیم
raptatory
لازم برای شکار
raptatorial
لازم برای شکار
hydration water
اب لازم برای ابش
dissave
ذخیره خود را برای کارهای جاری خرج کردن
scratch file
ناحیه کاری که برای کار جاری استفاده میشود
magic number
امتیاز لازم برای قهرمانی
mantling
مواد لازم برای پوشش
draw weight
نیروی لازم برای کشیدن زه
quorum
اکثریت لازم برای مذاکرات
climate for growth
شرایط لازم برای رشد
lap chart
جدول زمانی برای هر دور
work file
فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
troop space
جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
check out time
زمان لازم برای تخلیه محل
check out time
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
operates
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
light is necessary to life
روشنایی برای زندگی لازم است
operate
کل زمان لازم برای انجام یک کار
access time
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
barrier material
مواد لازم برای ساختن موانع
product
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
products
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
user freindly
اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
workings
فضایی از حافظه سریع برای ذخیره موقت داده در استفاده جاری
working
فضایی از حافظه سریع برای ذخیره موقت داده در استفاده جاری
He was quite a fellow in his day.
زمانی برای خودش آدمی بود
user cost of capital
هزینه سرمایه برای بنگاه تولیدی
compact
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
proceed time
زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
compacts
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
engineered performance
زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
compacted
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
housekeeping
امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
storage
فضای لازم برای ذخیره سازی داده
radar mile
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
adding
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
aircraft role equipment
تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
ineligibly
بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
developments
زمان لازم برای توسعه محصول جدید
development
زمان لازم برای توسعه محصول جدید
aircraft mission equipment
وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
compacting
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
quorum
حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
canonical time unit
زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
adds
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
add
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
drivel
اب دهان جاری ساختن از دهن یا بینی جاری شدن دری وری سخن گفتن
customs of the services
مقررات و روشهای جاری قسمتها امور جاری نیروها
refire time
زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
scratchpad
فضای کاری یا محلی با حافظه سریع برای ذخیره موقت داده جاری
save
امکانی دربرنامه برای حفظ کردن کار جاری در فایل با نام دیگر
saves
امکانی دربرنامه برای حفظ کردن کار جاری در فایل با نام دیگر
saved
امکانی دربرنامه برای حفظ کردن کار جاری در فایل با نام دیگر
entrance head
بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله
limen
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
mean
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
cure time
زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
compacts
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compact
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacted
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacting
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
meanest
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meaner
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
sales
برای فروش حراجی
on offer
اماده برای فروش
overlay
فضای حافظه اصلی که برای ذخیره بخش قط عی از برنامه جاری قابل مدیریت است
overlaying
فضای حافظه اصلی که برای ذخیره بخش قط عی از برنامه جاری قابل مدیریت است
overlays
فضای حافظه اصلی که برای ذخیره بخش قط عی از برنامه جاری قابل مدیریت است
machines
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
machine
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
machined
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
cpu
کل زمانی که CPU برای پردازش دستورات نیاز دارد
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
gibberish
اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
external
سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
shook
: مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان
footprint
شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
executed
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
footprints
شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
executes
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
execute
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
disorderly close down
آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
externals
سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
executing
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
readies
مناسب برای استفاده از یا فروش .
ready
مناسب برای استفاده از یا فروش .
readying
مناسب برای استفاده از یا فروش .
productions
ساخت مواد برای فروش
readied
مناسب برای استفاده از یا فروش .
the book is print
کتاب برای فروش موجودایت
production
ساخت مواد برای فروش
spot price
قیمت برای فروش فوری
woollen draper
پشمینه فروش ماهوت فروش شال فروش
leases
نوشتهای برای واگذاری یک قطعه در یک زمانی به جای پرداخت قیمت
hold
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
lease
نوشتهای برای واگذاری یک قطعه در یک زمانی به جای پرداخت قیمت
holds
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
cycled
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
orbital injection
دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
decompression table
جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
size
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
sizes
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
warm-ups
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-up
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
macronutrient
ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است
cycles
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
cycle
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
word
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
multimedia
CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد
pit board
تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
worded
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
carried
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carries
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carrying
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
import
بردن محصولات به کشوری برای فروش
sales talk
مذاکره وبازار گرمی برای فروش
imported
بردن محصولات به کشوری برای فروش
products
محصول تولید شده برای فروش
importing
بردن محصولات به کشوری برای فروش
lot
جنس عرضه شده برای فروش
cash crop
محصولی که برای فروش فرآوری میشود
product
محصول تولید شده برای فروش
takedown
مدت زمانی که یک وسیله جانبی آماده برای کار دیگری میشود
elapsed time
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
plow back
عایدات حاصله از کسب وکاررا برای سرمایه گذاری مجددکنار گذاردن
foot pound
مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
fetches
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
fetched
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
masters
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
mastered
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
fetch
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
articled
کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
allocation
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
allocations
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
master
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
stock
عرضه کردن کالا برای فروش سرسلسله
stocked
عرضه کردن کالا برای فروش سرسلسله
cut corners
<idiom>
[زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
circularization
تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
packs
قرار دادن چیزها در جعبه برای فروش یا ارسال
pack
قرار دادن چیزها در جعبه برای فروش یا ارسال
dial in modem
مودمی که خودکار پاسخ میدهد و در هر زمانی برای دستیابی به سیستم قابل استفاده است
pert
تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
prospectus
شرح چاپی درباره شرکت یا معدنی که برای ان باید سرمایه جمع اوری شود
to boondoggle
[American English]
پول و وقت تلف کردن
[برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
prospectuses
شرح چاپی درباره شرکت یا معدنی که برای ان باید سرمایه جمع اوری شود
jobs
دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
job
دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
jcl
دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر
kernel
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
languages
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
language
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
kernels
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
supply price of capital
قیمت عرضه سرمایه اصطلاح کینز در رابطه باهزینه سرمایه گذاری
over capitalised
براورد اضافی سرمایه سرمایه شرکتی را بیش ازاندازه اعلام کردن
capital stock
سهام سرمایه سهامی که به عنوان سرمایه به شرکت اورده میشود
latchkey kid
[colloquial]
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
baud
وسیلهای که سیگنالهای زمانی متفاوت برای یکسان کردن دادههای با نرخ مختلف را تولید میکند
baud rate
وسیلهای که سیگنالهای زمانی متفاوت برای یکسان کردن دادههای با نرخ مختلف را تولید میکند
Micro Channel Architecture
تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA
carriage control tape
نواری که اطلاعات لازم برای کنترل تعویض سطر در یک چاپگر سطری روی ان پانچ شده است
stand-offs
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-off
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand off
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
redundancy check
تستی متکی بر انتقال بیت ها وکاراکترهایی که بیش ازحداقل تعداد لازم برای بیان خود پیام هستند
half life period
مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
capital consumption allowance
کسر مصرف سرمایه مترادف با استهلاک سرمایه
dead
دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
slices
مدت زمانی که به کاربر یا برنامه یاکا در یک سیستم چندکاره اختصاص داده شود. مدت زمانی که به یک کار در سیستم اشتراک زمانی داده شود یا در سیستم چند برنامهای
slice
مدت زمانی که به کاربر یا برنامه یاکا در یک سیستم چندکاره اختصاص داده شود. مدت زمانی که به یک کار در سیستم اشتراک زمانی داده شود یا در سیستم چند برنامهای
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com