English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (38 milliseconds)
English Persian
set سوار کردن جاانداختن
sets سوار کردن جاانداختن
setting up سوار کردن جاانداختن
Other Matches
staging سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
embarks سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
to ride and tie اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
launching جاانداختن کالا در بازار عرضه نمودن کالای جدید دربازار
launch جاانداختن کالا در بازار عرضه نمودن کالای جدید دربازار
launched جاانداختن کالا در بازار عرضه نمودن کالای جدید دربازار
launches جاانداختن کالا در بازار عرضه نمودن کالای جدید دربازار
cavalry سوار نظامی سوار اسبی
transit area منطقه ترانزیت یا پیاده وسوار کردن بار یا سوار کردن پرسنل
overhaul سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauling برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhaul برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauls سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauling سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauled برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauled سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauls برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
modulates سوار کردن
mount سوار کردن
assembled سوار کردن
mounts سوار کردن
assembles سوار کردن
modulate سوار کردن
rigs سوار کردن
rigged سوار کردن
take up سوار کردن
rig سوار کردن
fabricate سوار کردن
fabricated سوار کردن
fabricates سوار کردن
enchase سوار کردن
modulating سوار کردن
assemble سوار کردن
fabricating سوار کردن
horse guards گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
jigs ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما
jig ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما
installs سوار کردن جادادن
to take ship در کشتی سوار کردن
rodeo سوار کاری کردن
embarked درکشتی سوار کردن
embarks درکشتی سوار کردن
installing سوار کردن جادادن
staging سوار کردن جا دادن
install سوار کردن جادادن
modulates سوار کردن موج
embarking درکشتی سوار کردن
pick up سوار کردن مسافر
take on مسافر سوار کردن
assemble سوار کردن قطعات
embark درکشتی سوار کردن
to give somebody a ride کسی را سوار کردن
mounting سوار کردن وسایل
setting up apparatus دستگاه سوار کردن
entrain سوار کردن کشیدن
assembled سوار کردن قطعات
assembles سوار کردن قطعات
imbark در کشتی سوار کردن
to give somebody a lift کسی را سوار کردن
modulating سوار کردن موج
modulate سوار کردن موج
rodeos سوار کاری کردن
erect بناکردن سوار یا نصب کردن
erecting بناکردن سوار یا نصب کردن
mounting اسباب سوار شدن یا کردن
juryrig سوار کردن موقت وسایل
erects بناکردن سوار یا نصب کردن
remounting برگشتن دوباره سوار کردن
assemblages انجمن عمل سوار کردن
assemblage انجمن عمل سوار کردن
remounted برگشتن دوباره سوار کردن
remount برگشتن دوباره سوار کردن
remounts برگشتن دوباره سوار کردن
removable قابل سوار و پیاده کردن
erected بناکردن سوار یا نصب کردن
To pick up a passenger. مسافر سوار کردن ( تاکسی ؟ اتوبوس )
piggyback پرپشت یاشانه سوار شدن کول کردن
the setting of a gem سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
piggybacks پرپشت یاشانه سوار شدن کول کردن
ramp محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
ramps محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
port of embarkation بندر سوار شدن یا بار کردن کالاها
cavalry man سوار در سوار نظام
piggyback <idiom> روی کتف نشاندن ،پشت خود سوار کردن
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
stage سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
stages سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
mounts قنداق سوار کردن بر پا کردن
assembled سوار کردن گردهمایی کردن
assembles سوار کردن گردهمایی کردن
assemble سوار کردن گردهمایی کردن
mount قنداق سوار کردن بر پا کردن
to give one a lift کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
roll on roll off روش سوار وپیاده کردن بار روی غلطک حمال
rail loading سوار کردن بار یا پرسنل روی درزینهای راه اهن
roll on roll off سوار کردن و حرکت دادن سریع بار و کالا بین انبارها
transfer loader دستگاه پلکان خودکارمخصوص پیاده و سوار کردن بار از کشتی یا هواپیما
floppies دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy disks دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy discs دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy disk دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
modulation سوار کردن امواج انرژی روی امواج الکترومغناطیسی برای ارسال
mounting وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
horse اسب دار کردن سوار اسب کردن
reassemble بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembled بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembles بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembling بستن قطعات سوار کردن قطعات
innocent passage مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
board سوار
in the saddle سوار
pieces سوار
boarded سوار
piece سوار
horsewomen سوار
horsewoman سوار
trooper سوار
troopers سوار
horseback سوار
outside ofa horse سوار
Mt سوار شدن
Mts سوار شدن
upped سوار براسب سر پا
horsewoman سوار اسب
up سوار براسب سر پا
washine موج سوار زن
on stilts سوار چوب پا
upping سوار براسب سر پا
on shipboard سوار کشتی
riders سوار کار
chevalier سوار دلاور
horsemen اسب سوار
rider سوار کار
cantered سوار اسب
canter سوار اسب
boaters زورق سوار
cyclist دوچرخه سوار
motorist ماشین سوار
vedette قراول سوار
equestrian چابک سوار
get in سوار شدن
cantering سوار اسب
on board a ship سوار کشتی
horsewomen سوار اسب
cyclists دوچرخه سوار
get on سوار شدن
cavalry سوار زرهی
rides سوار شدن
ride سوار شدن
canters سوار اسب
equestrian اسب سوار
boot and saddle سوار شوید
tobogganist سورتمه سوار
horseback سوار براسب
biker دوچرخه سوار
biker موتورسیکلت سوار
equitant سوار بر اسب
board surfer موج سوار
acheval سوار بر اسب
mounted سوار شده
horse breaker چابک سوار
skim boarder موج سوار
horse man اسب سوار
surfer موج سوار
mounts سوار شدن بر
mount سوار شدن بر
horseman اسب سوار
horseman سوار کار
reinsman اسب سوار
equestrienne زن اسب سوار
tobogganer سورتمه سوار
cavalier اسب سوار
jockey چابک سوار
bicyclist دوچرخه سوار
jockeys چابک سوار
motorists ماشین سوار
modulation سوار سازی
armored cavalry سوار زرهی
cavalier سرباز سوار
wheelman دوچرخه سوار شراعبان
wheelsman دوچرخه سوار شراعبان
mountie پلیس سوار کانادا
jockeys اسب سوار حرفهای
dragons گردان سوار اسبی
horseback archer کمانگیر سوار بر اسب
horse سواراسبی سوار شوید
to hitchhike مجانی سوار شدن
to hitch مجانی سوار شدن
to go backpacking مجانی سوار شدن
enplane سوار هواپیما شدن
To board a plane. سوار هواپیما شدن
To get on board. سوار کشتی شدن
To get into (ride in)a car . سوار اتوموبیل شدن
jockey club باشگاه سوار کاران
To mout a horse . سوار اسب شدن
jockey اسب سوار حرفهای
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com