English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (32 milliseconds)
English Persian
mount قنداق سوار کردن بر پا کردن
mounts قنداق سوار کردن بر پا کردن
Other Matches
staging سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
embarks سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
inswathe قنداق کردن
swaddle قنداق کردن
swathe قنداق کردن نوار
wraps قنداق کردن پوشانیدن
swathes قنداق کردن نوار
swath قنداق کردن نوار
wrap قنداق کردن پوشانیدن
unswathe از قنداق باز کردن
transit area منطقه ترانزیت یا پیاده وسوار کردن بار یا سوار کردن پرسنل
overhauls برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauling برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauled سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauls سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauling سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauled برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhaul برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhaul سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
jigs ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما
jig ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما
carriage قنداق توپ یا جنگ افزار قنداق
carriages قنداق توپ یا جنگ افزار قنداق
assembled سوار کردن گردهمایی کردن
assemble سوار کردن گردهمایی کردن
assembles سوار کردن گردهمایی کردن
modulates سوار کردن
modulating سوار کردن
rigged سوار کردن
assemble سوار کردن
rig سوار کردن
mount سوار کردن
modulate سوار کردن
fabricates سوار کردن
take up سوار کردن
mounts سوار کردن
assembles سوار کردن
fabricate سوار کردن
fabricating سوار کردن
fabricated سوار کردن
rigs سوار کردن
assembled سوار کردن
enchase سوار کردن
imbark در کشتی سوار کردن
rodeos سوار کاری کردن
setting up apparatus دستگاه سوار کردن
entrain سوار کردن کشیدن
rodeo سوار کاری کردن
modulate سوار کردن موج
to give somebody a ride کسی را سوار کردن
embark درکشتی سوار کردن
mounting سوار کردن وسایل
embarks درکشتی سوار کردن
staging سوار کردن جا دادن
set سوار کردن جاانداختن
sets سوار کردن جاانداختن
embarking درکشتی سوار کردن
embarked درکشتی سوار کردن
take on مسافر سوار کردن
to give somebody a lift کسی را سوار کردن
setting up سوار کردن جاانداختن
assembles سوار کردن قطعات
pick up سوار کردن مسافر
modulates سوار کردن موج
installs سوار کردن جادادن
assemble سوار کردن قطعات
modulating سوار کردن موج
to take ship در کشتی سوار کردن
installing سوار کردن جادادن
assembled سوار کردن قطعات
install سوار کردن جادادن
assemblages انجمن عمل سوار کردن
mounting اسباب سوار شدن یا کردن
remounts برگشتن دوباره سوار کردن
remounting برگشتن دوباره سوار کردن
remount برگشتن دوباره سوار کردن
erects بناکردن سوار یا نصب کردن
removable قابل سوار و پیاده کردن
juryrig سوار کردن موقت وسایل
erecting بناکردن سوار یا نصب کردن
erect بناکردن سوار یا نصب کردن
remounted برگشتن دوباره سوار کردن
erected بناکردن سوار یا نصب کردن
assemblage انجمن عمل سوار کردن
To pick up a passenger. مسافر سوار کردن ( تاکسی ؟ اتوبوس )
port of embarkation بندر سوار شدن یا بار کردن کالاها
the setting of a gem سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
ramps محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
ramp محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
piggyback پرپشت یاشانه سوار شدن کول کردن
piggybacks پرپشت یاشانه سوار شدن کول کردن
stages سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
piggyback <idiom> روی کتف نشاندن ،پشت خود سوار کردن
stage سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
to give one a lift کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
rail loading سوار کردن بار یا پرسنل روی درزینهای راه اهن
roll on roll off روش سوار وپیاده کردن بار روی غلطک حمال
transfer loader دستگاه پلکان خودکارمخصوص پیاده و سوار کردن بار از کشتی یا هواپیما
roll on roll off سوار کردن و حرکت دادن سریع بار و کالا بین انبارها
horse اسب دار کردن سوار اسب کردن
floppy دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy disk دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppies دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy disks دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy discs دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
to ride and tie اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
modulation سوار کردن امواج انرژی روی امواج الکترومغناطیسی برای ارسال
mounting وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
reassembled بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembling بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembles بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassemble بستن قطعات سوار کردن قطعات
cavalry سوار نظامی سوار اسبی
innocent passage مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
horse guards گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
cavalry man سوار در سوار نظام
butt کف قنداق
wrapping قنداق
butts کف قنداق
butted کف قنداق
base piece قنداق
gun butt کف قنداق
wrappings قنداق
baby linen قنداق
gun stock قنداق
swaddling bands قنداق
swaddling clothes قنداق
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
butted قنداق تفنگ
butted ته قنداق تفنگ
toilet-training از قنداق درآوردن
artillery mount قنداق توپخانه
butts ته قنداق تفنگ
butts قنداق تفنگ
artillery carriage قنداق توپ
stocked قنداق تفنگ
diapers پارچهء قنداق
diaper پارچهء قنداق
pilch لچک قنداق
pilch قنداق سه گوش
butt stroke سخمه ته قنداق
butt stroke ضربه با ته قنداق
stock قنداق تفنگ
swaddle در قنداق پیچیدن
gun butt قنداق تفنگ
top carriage قنداق بالا
spade قنداق خمپاره
spades قنداق خمپاره
butt قنداق تفنگ
gun carriage قنداق توپ
gun stock قنداق تفنگ
butt plate صفحه کف قنداق
bambino تصویرمسیح در قنداق
buttstock قنداق تفنگ
butt ته قنداق تفنگ
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
artillery carriage قنداق سلاح توپخانه
butt plate صفحه ته قنداق تفنگ
settling rounds تیر استقرار قنداق توپ
toes گوشه انتهایی قنداق تفنگ
gun butt ضربه زدن با قنداق تفنگ
toe گوشه انتهایی قنداق تفنگ
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
stocked قبضه جنگ افزار قنداق تفنگ
butt plate صفحه فلزی روی ته قنداق تفنگ
tipstock قنداق جدا شونده تفنگ یااسلحه
stock قبضه جنگ افزار قنداق تفنگ
cant انحراف قبضیتن توپ زاویه میل قنداق
hackbut نوعی تفنگ شمخال که ته قنداق ان خمیده است
hagbut نوعی تفنگ شمخال که ته قنداق ان خمیده است
haul defilade قرار دادن قنداق تانک درپناه سنگر
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com